Saturday, November 26, 2005

داد خواهیم این بیداد را

سخنان پرستو فروهر در هفتمین سالگرد قتلهای زنجیره ای
با سلام در ابتدا از تمامي شما كه اينجا گرد آمده ايد و تمامي آناني كه در طول اين هفت سال ياد و نام داريوش و پروانه فروهر را گرامي داشتند و زبان اعتراض بر جنايتي كه به آنان رفت گشودند سپاسگزاري مي كنم به ويژه از وكيل سر سخت و عدالت جويمان ناصر زرافشان و روزنامه نگار مبارز اكبر گنجي كه آزادي خويش فداي افشاي حقايق كرده .آغاز مي كنم باسروده اي از عزيز مادرم پروانه فروهر:اي آفريدگاربا من بگو كه زير رواق بلند توآيا كسي هنوز يك سينه آفتابو يا يك ستاره دل در خود سراغ دارد ؟با من بگو كه اين شب تسخير ناپذيرآيا چراغ دارد ؟آيا هنوز رأفت در خود گريستنبا كس مانده است ؟با من بگو كه چيزي جز درد مانده است ؟با من بگو كه گوي بلورين چرخ توآيا به قدر مردمك چشم هاي ما با گريه آشناست ؟هفت سال است كه سنگ فاجعه بر دوش مي كشم. هفت سال است كه در لابه لاي هزاران شايعه و دروغ كه به ما گفتند در جستجوي تكه هاي كوچك حقيقت مي گردم تا در كنار هم بگذارمشان و شما را اي عزيز پدر، اي نازنين مادر، باز يابم . در آخرين نفس هاي زندگي تان كه در اين خانه به سر آمد. چه كرديد در حصار بسته ي اين خانه ؟ كدام شيئ حايل پيكر عزيزتان كرديد ؟ كجاي اين خانه فريادتان به ديوار خورد ؟ زير دست هاي اين جماعت پليد چگونه جان داديد ؟در ميان اين جمع كه اينجايند، بسيارند كساني كه در شب يكم آذر ماه، در سال 77 كه خبر قتل تان پيچيد، سر از پا نشناخته به كوچه ي خانه تان آمده اند و اشك بهت و ناباوري بر زمين اين كوچه ريخته اند. گاهي كه دير وقت به خانه مي آيم در تاريكي و سكوت شب، انگار رد پاي درد اين جماعت و همهمه ي ضجه آلود آن شب را مي شنوم كه در اين كوچه چنبر انداخته . از ميان همهمه كه مي گذرم، در ِ خانه كه مي رسم، در كه باز مي شود، اين پيكر زخم خورده تان است كه از اين خانه بيرون مي برند. من مي مانم و تكرار اين تصوير تلخ در تاريكي شب كه محو مي شود در آستانه ي قتلگاه شما. در آستانه ي خانه ي شما.در ِ خانه مي بندم و در فاصله ي ابدي قدم هايم رد پاي شما بر سنگ فرش حياط مي جويم. در آن آخرين شب زندگي تان كه پذيراي قاتلان خود شديد. روي پله هاي حياط قامت بلند شما را مي جويم كه آغوش بر من مي گشاديد و اينك انگار حسرت تلخ اين آغوش، چارچوبي ست براي ورود من به اين خانه . در را كه باز مي كنم، آن صندلي خالي بر چشم هايم هردود مي كشد. همان صندلي كه تو را اي قدر پدر، روي آن نشسته ديدم در تصوير مرگت. همان صندلي كه قاتلان پيكر ِ تو را هنگام كوفتن ضربه هاي دشته بر سينه ات بر روي آن رو به قبله چرخانده اند. تنها نوار باريكي از پرچم ايران و چند قطره خون خشك شده از نشان از اين آخرين حضور جسم توست. در اين خانه تنها ديگر از درون قاب هاي عكس به من نگاه مي كنيد. به چشم هايتان خيره مي شوم، در آرزوي سلامي، كلامي. چراغ كه خاموش مي كنم چشم هايتان هنوز باز است و انگار از درون قاب هاي عكس بدرقه ام مي كنيد تا بالاي پله ها، تا آن زمين خالي، تا آن فرش خونين كه پيكر بي جان تو عزيز مادرم بر آن افتاده بود. در اين خانه من هميشه در تختي كنار اين مسلخ، كنار مسلخ تو مي خوابم. در آرزوي ديدن روياهاي تو كه ديگر نخواهي ديد. اين مكان شريف كه امروز ما در آن گرد آمده ايم، آيينه ايست از سرزمين مان كه خانه و مسلخ در هم آميخته. در جاي جاي اين خاك كه خانه ي ماست و عزيز و بزرگ مي داريم اش، هزاران هزار قرباني ستم خفته اند. نبض اين خاك با درد آنان مي زند. آنان كه در گور هاي دسته جمعي و بي نشان دفن شده اند. آنان كه ريختن اشك بر مزارشان بر مادران منع شد. آنان كه حتي سنگي بر مزارشان منع شد. آنان كه طناب بر گلويشان كشيدند. آنان كه دشنه بر پيكرشان نشاندند. اين خاك صبور، پاس مي دارد اين فرزندان خويش را چون گنجينه اي در آغوش. تا آن روز موعود كه ما زندگان، همت و غيرت يافتن يابيم. و ما بازماندگانِ قربانيان، ما كه زهر تلخ هزاران دشنام در گلو داريم، ما كه عزيزانمان را در خلوت دل هايمان، از روزي به روزي و از سالگرد به سالگرد ديگر مي كشيم، چشم به راه آن روز موعوديم. و امروز، در اين هفتمين سالگرد فاجعه، و در اين مكان شريف كه خانه و مسلخ است ، زنده داريم يادِ يكايك قربانيان قتل هاي سياسي در ايران را. از ياد دكتر كاظم سامي، تفضلي، برازنده، سعيدي سيرجاني، احمد مير اعلايي، زالزاده، تا ياد پيروز دواني، مجيد شريف، حاجي زاده، ياد گلوي فشرده ي آن شاعر بزرگ محمد مختاري، محمد جعفر پوينده، ياد بدن زخم خورده ي زهرا كاظمي و ياد بزرگ داريوش و پروانه فروهر.ما اگرچه سالهاست كه لب به اعتراض گشوده ايم و از عمق و ابعاد اين جنايت ها و از شرم آوريِ اين تفكر و عملكرد اين تفكر ضد بشري در جامعه مان گفته ايم اما در دور بسته اي از تكرار گرفتار آمده ايم بي آنكه صاحبان زورگوي قدرت را ذره اي اعتناي ما باشد. ما در حصار تنگي گير افتاده ايم. حصاري از دروغ، عوامفريبي و خشونت، كه فضاي انسان بودن مان را تنگ مي كند و حصاري از ترس ها و ترديد هاي خودمان. و اين حصار ها فاصله اي ميان بند هاي ما و رهايي شما كه نه تنها در مرگ كه در زندگي تان رها زيستيد.عزيز پدر، نازنين مادر، چه نيكبختيد كه زندگي و مرگتان همسو. مرگ پاياني ست . نقطه اي كه در آخر خط نوشته ي زندگي مان مي نشيند. اما شما اي عزيز پدر، اي نازنين مادر، حتي از اين حصار جستيد. زيرا كه مرگتان دست مايه اي شد بس بزرگ براي تلاش در راه عدالت و آزادي. مرگ تان داغ رسوايي بر آنان زد كه دشمن مي دانستندتان. آنان كه فرمان قتل تان دادند. آنان رو سياه تاريخ اند و شما بيرقي در دست مردم رو به آينده، رو به زندگي. و ما اگرچه هنوز توان گفتن آنچه شما گفتيد نداريم، هنوز همت ِ چون شما بودن نداريم، اما يادتان را چون عزيز ترين قصه ها زنده مي داريم. قصه هايي كه بازگو مي شوند و از ما خاكيان فاصله مي گيرند و ما به مدد شما قصه گونه ها، روزمرگي شكست ها و خرد شدن هايمان را تاب مي آوريم. اميد به آينده مي بنديم و همت تلاش مي يابيم. ما اين دورانِ رخوت را به مدد قصه گونه هايي چون شما سر مي كنيم تا با زندگي بسازيم و ذره ذره زندگي را بسازيم.چند روز پيش اتفاقي همراه برادرم به يك كارگاه كوچكِ ساخته هاي چوبي رفته بودم. در يكي از محله هاي قديمي ِ اين شهر عزيزمان. در زير زمين مغازه استادكار ميان سالي نشسته بود همراه شاگردش. برادرم كه نامش را روي برگه ي خريد نوشت، ما را شناخت كه فرزند شماييم. روي پله ايستاده بودم كه صدايم كرد. نگاهش را پرده ي اشك پوشانده بود و پرسيد : دخترش هستي ؟ و بعد بالاي سرش تابلوي نقاشي اي را نشانمان داد كه خودش به ياد شما دو عزيز، در سال 77 كشيده است . با دو درخت تناورِ تبر خورده. او گفت : فروهر پدر ما بود. پدر سرزمين مان بود. و دست مهر بر درخت ها كشيد.و من چه بسيار شنيده ام چنين قصه هايي در رساي شما ، به ياد شما . به خانه كه مي آيم در اين قتلگاه شما، به چشم هايتان در قاب هاي عكس خيره مي شوم و در سكوتِ فكر خويش، اين قصه ها را بازگو مي كنم. اي كاش شنيده باشيد.يادتان همراه ايران، همواره زنده باد

پاییز

در دل پاییز با همه زیبایی و دلتنگی اش

Thursday, November 24, 2005

معماي نا گشوده قتل هاي زنجيره اي

به نقل از سایت روزآنلاین
وقتي در فاصله 28 آبان تا 18 آذر 1377 مجيد شريف، داريوش و پروانه فروهر، محمد مختاري و محمد جعفر
پوينده ربوده و به قتل رسيدند، موجي از نفرت نسبت به آمران وعاملان کشتار وحشيانه دگرانديشان ايران و جهان را در بر گرفت. در آن روز ها حتي بسياري از مقامات حکومتي نيز از چنين روشي براي حذف روشنفکران ابراز انزجار کردند. آن انزجارها، هنوز باقيست، اما از مجازات آمران و عاملان هيچ خبري نيست.
بعد از بر ملا شدن ماجراي قتل هاي زنجيره اي، در نيمه دي ماه 77 وزارت اطلاعات با پافشاري محمد خاتمي با انتشار اطلاعيه اي مسووليت اين فاجعه را متوجه برخي از همکاران "مسووليت ناشناس، کج انديش و خودسر" خود دانست. آن اطلاعيه با اشاره به دستور مقامات عالي رتبه ايران و همکاري کميته ويژه تحقيق رييس جمهور از شناسايي، دستگيري و تحت تعقيب قرار گرفتن شبکه يي از نيروهاي اين وزارتخانه خبر داد: "که بي شک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بيگانگان دست به اين اعمال جنايت کارانه زده اند...." در آن اطلاعيه بر عزم قاطع وزارت اطلاعات در ريشه کني عوامل و محرکان خشونت سياسي تاکيد شده و به "امت شريف ايران" اطمينان داده شده بود که "با تمام توان و امکانات خود بقاياي باندهاي منحرف و قانون ستيز را مورد هجوم قرار داده و ساير سرنخ هاي داخلي و خارجي اين پرونده پيچيده را براي دست يابي به ديگر عوامل اين فتنه دنبال خواهد کرد".
با گذشت هفت سال از پاييز سياه 77 افکارعمومی معتقد است که نه تنها عوامل و محرکان خشونت سياسي به تمامی به افکار عمومي معرفي نشدند، بلکه ساير سر نخ هاي آن فاجعه در گذر اين سال ها بار ديگر به ميدان سياست بازگشتند و در سال هاي بعد فجايع ديگري هم چون حمله به کوي دانشگاه، بازداشت هاي غير قانوني فعالان سياسي، روزنامه نگاران و فعالان اينترنتي را رقم زدند و ماجراهاي ديگري هم چون ترور سعيد حجاريان و قتل زهرا کاظمي را به اجرا در آوردند.
اکبر گنجي روزنامه نگار و نويسنده اي که از نخستين روز هاي افشاي قتل هاي زنجيره اي با افشاگري درباره آمران اين قتل ها توانست جان ده ها دگرانديش ديگر را از مرگ برهاند اکنون ششمين سال زندان خود را مي گذراند. ناصر زرافشان وکيل خانواده مقتولان نيز به تاوان پيگيري چنين پرونده اي از سه سال پيش در زندان اوين محبوس است. اين در حالي است که برخي ديگر از روزنامه نگاران و دگرانديشاني که به انتشار مطالبي درباره ماجراي قتل ها پرداخته اند هر يک به گونه اي دارای پرونده اي شده اند و مجبور به سکوت.
پرونده قتل هاي زنجيره اي، پيچ در پيچ است که از هزارتوي آن، چنان که هنوز اسامي قربانيان اين ماجراجويي نيز، به روشني، به اطلاع اذهان عمومي نرسيده است.
فهرستي از مرگ هاي سياسي
اگر چه در ماه هاي پس از افشاي قتل هاي زنجيره اي برخي از فعالان سياسي و از جمله اکبر گنجي پيشنهاد تشکيل يک کميته حقيقت ياب براي بررسي قتل هاي واقع شده را دادند اما نه تنها چنين کميته اي هرگز تشکيل نشد بلکه در ماه هاي بعد دامنه گسترده قتل هاي سياسي در دهه پيشين تنها به بررسي قتل پروانه و داريوش فروهر، محمد مختاري و محمد جعفر پوينده محدود شد.
به اين وسيله تلاش شد تا از افشاي ساير موارد قتل ها پيش گيري شود، در حاليکه دامنه فاجعه گسترده تر از آن چيزي بود که از پاييز 77 تا امروز در افکار عمومي مطرح بوده است. بسياري معتقدند که پروژه قتل هاي زنجيره اي با هدف حذف دگرانديشان از دوم آذر 1367 و با قتل کاظم سامي، وزير بهداشت دولت موقت در مطبش آغاز شد و در سال هاي بعد به بيرون مرزهاي کشور گسترش يافت و از پاييز سال 69 بار ديگر در داخل کشور ادامه يافت.
دکتر کاظم سامي در دوم آذر ماه 1367 در مطبش به قتل رسيد. او که عهده دار سمت وزارت بهداشت در دولت مهدي بازرگان بود، هنگام مرگ بيشتر به فعاليت هاي پزشکي انسان دوستانه مشغول بود. هيچ شخص يا گروهي مسووليت قتل سامي را بر عهده نگرفت و پرونده قضايي قتل او مدتي بعد با اعلام خودکشي قاتلش در گرمابه اي در اهواز براي هميشه به بايگاني سپرده شد.
سيد خسرو بشارتي از متفکرين مذهبي، که در زمينه بعضي از اعتقادات شيعه، مانند زيارت و شفاعت، نظرات انتقادي داشت، در پاييز 69 براي اداي توضيح احضار شد و مدتي بعد جسدش در جاده کن در حالي که گلوله اي به مغزش شليک شده بود کشف شد.
دکتر تفتي، همسر و دو فرزندش در سال 72 در خانه شان واقع در خيابان پاسداران به طرز فجيعي کشته شدند. سعيدي سيرجاني در 23 اسفند 72 از طرف وزارت اطلاعات دستگير شد. گفته شده که او در ششم آذر ماه 73 در زندان با تزريق شياف پتاسيم به قتل رسيد. به نوشته يکي از فعالان کانون نويسندگان پس از قتل سيرجاني چند نفر از اعضاي کانون نويسندگان احضار شدند و به آنها گفتند: ما نمي خواستيم! ايشان خودشان مردند. حالا هم ختم نگيريد، مجلس ياد بود نگذاريد، صداي تان هم بلند نشود.
هوشنگ گلشيري در اين باره نوشته است: "و بعد همان طور که سرکوهي به ما گفته بود، آمدند سر قضيه سيرجاني که شما حق نداريد راجع به سيرجاني حرف بزنيد. گفتيم ما مي دانستيم که فوت کرده. گفتند از کجا مي دانستيد؟ گفتم خوب معلوم است وقتي مي گويند در بيمارستان است يعني فوت کرده، هزاران بار همين جور اعلام شده. گفت حق نداريد هيچ چيز راجع به سيرجاني بنويسيد. گفتم بالاخره فوت کرده، يک اعلاميه اي، يک چيزي، گفت حق نداريد هيچ چيزي امضاء کنيد."
مهندس حسين برازنده در تاريخ 14 دي ماه 73 از منزل به قصد شرکت در يک جلسه قرآن هفتگي خارج مي شود و در ساعت 11 شب پس از پايان جلسه محل را به قصد منزل خود ترک مي کند و صبح روز بعد جنازه اش در کنار اتومبيل او در حوالي خيابان فلسطين پيدا شد. در حالي که بر دستش آثار دستبند و در پشت و پهلوي او آثار ضربه مشهود بود. پزشکي قانوني علت فوت او را فشار بر ناحيه گردن و انسداد مجاري تنفسي اعلام کرده است.
ملامحمد ربيعي [ماموستا ربيعي] امام جمعه اهل سنت کرمانشاه با تزريق و ايست قلبي به قتل رسيد و جسدش در خيابان پيدا شد. ماموستا فاروق فرساد اهل سقز از شاگردان احمد مفتي زاده در سال 74 در تبعيد گاه خود به همين روش به قتل رسيد. شيخ محمد ضيائي امام جمعه اهل سنت بندرعباس يکي ديگر از قربانياني است که با همين روش به قتل رسيده است. مولوي عبدالملک ملازاده و مولوي جمشيد زهي از روحانيون اهل تسنن بلوچستان در سال 74 و همزمان با انتخابات مجلس پنجم، در کراچي پاکستان ترور شدند. مولوي عبدالملک قبل از رفتن به پاکستان در ايران زنداني بود.
دکتر احمد ميرين صياد انديشمند و استاد دانشگاه پس از بازگشت از سفر دوبي در فرودگاه بندرعباس دستگير و چند روز بعد جسد وي در فلکه ميناب بندر عباس کشف شد.
کاظمي استاد دانشگاه و از متفکرين اهل تسنن نيز در سال 74 به قتل رسيد و پرونده قتلش هرگز به نتيجه نرسيد.
در سال 74 دکتر عبدالعزيز بجد، استاد دانشگاه زاهدان پس از يک سخنراني انتقادي درباره سريال امام علي ربوده و سپس جسد او در بيابان هاي زاهدان و اتومبيل او در کنار يکي از ادارت دولتي استان پيدا شد.
احمد ميرعلائي نويسنده و مترجم در 2 آبان ماه 74 در اصفهان به قتل رسيد. او ساعت 7 و 45 دقيقه صبح از خانه بيرون آمد. ساعت 8 صبح در کتابفروشي اش با کسي قرار داشت، و هرگز به اين قرار نرسيد. ميرعلايي همان روز در ساعت 2 بعد از ظهر در دانشکده پزشکي اصفهان سخنراني داشت که کساني خبر دادند اين سخنراني لغو شده است. هرگز معلوم نشد چه کساني اين اطلاع را داده اند. ساعت 11 شب از طرف نيروي انتظامي به خانواده او خبر دادند که جسدش کشف شده است. علت مرگ ايست قلبي در نتيجه تزريق الکل بود. الکل را از ناحيه دست به او تزريق کرده بودند و در کنار جسدش مشروب گذاشته بودند.
در همان سال و در اصفهان دو کشيش مسيحي به اسامي کشيش ديباج و کشيش ميکائيليان ربوده و بعد اجساد قطعه قطعه شده آنها در يک فريزر کشف شد. اگر چه در همان سال چند دختر به عنوان هوادار يک گروه سياسي مخالف جمهوري اسلامي در اعترافات تلويزيوني اعلام کردند که مرتکب اين قتل ها شده اند، اما گفته شده است که برخي از متهمان قتل هاي زنجيره اي در اعترافات محرمانه خود بر دست داشتن در اين جنايت ها اعتراف کرده اند.
فخرالسادات برقعي در اسفند 74 در قم در خانه مسکوني اش با طناب و با سيم به قتل مي رسد. قاتل يا قاتلين پس از قتل، شيرهاي گاز شهري خانه را باز کرده بودند تا آتش سوزي ايجاد شود و با امحاء جرم و به آتش کشيدن جسد و خانه، رد جنايت را پاک کنند.
در تاريخ 17 مرداد 75 راننده اتوبوس حامل 21 نفر از نويسندگان که عازم ارمنستان بود کوشيد اتوبوس را به طرف دره پرتاب و خود، صحنه را ترک کند که هوشياري بعضي از سرنشينان و ترس راننده از مرگ خودش مانع اجراي نقشه شد. راننده اين اتوبوس با نام خسرو براتي در جريان قتل هاي پروانه و داريوش فروهر، محمد مختاري و محمد جعفر پوينده دست داشت و گفته شده که پس از بازداشت در سال 77 به نقش خود در ماجراي اتوبوس نويسندگان اعتراف کرد، اما هرگز جزييات ماجراي اتوبوس نويسندگان توسط مقامات رسمي منتشر نشد و هيچکس نيز براي طراحي چنين پروژه اي تحت پيگرد قضايي قرار نگرفت. گرچه همسر سعيد امامی در اعترافات خود به وضوح گفته است که شوهرش طراح این ماجرا بود.
در سال 1375 تعدادي از فعالان سياسي سال هاي نخست انقلاب که پس از تحمل مجازات از زندان آزاد شده و به زندگي روزانه مشغول بودند به قتل رسيدند.
جواد صفار در شهريور ماه 75، پس از خروج از منزل به قصد محل کار، مفقود شد. جلال مبين زاده در مهر ماه 75 به وسيله سرنشينان اتومبيلي از محل کار خود ربوده و تاکنون پيدا نشده است. زهرا افتخاري در آذرماه 75 پس از خروج از محل کار خود، به شهادت کسبه محل، به وسيله سرنشينان اتومبيلي با زور ربوده و از آن پس تاکنون از او خبري بدست نيامده است. يکي از همکارانش براي آخرين بار او را در همان روز در هواپيمايي که به مقصد تهران پرواز داشته به همراه چند نفر لباس شخصي ديده است. مرتضي عليان نجف آبادي صبح روز جمعه 28 دي 75 حوالي ساعت 9 صبح هنگام عزيمت از خانه با اتومبيل به قصد محل کارش مفقود شد. اگر چه بستگان او محل نگهداري اتومبيل اش را يافتند، اما هرگز تلاششان براي پيگيري سرنوش او به نتيجه نرسد.
امير غفوري در روز دوم بهمن ماه 75 هنگامي که از محل کارش در يکي از شرکت هاي کامپيوتري مشهد به قصد سرکشي به يکي از کارخانه هاي تحت پوشش خود خارج مي شود، در فاصله بين آسانسور و در خروجي شرکت ناپديد شده است. سيد محمود ميلاني [شوهر خواهر امير غفوري] در روز 23 فروردين 76 در مشهد هنگام عزيمت از محل کار خود به منزل، به وسيله سرنشينان اتومبيلي ربوده شد.
مجيد رنجبر تنها قرباني آدم ربائي ها در مشهد است که با مقاومت خود و کمک اهالي خيابان سعدي مشهد از دست آدم ربايان گريخت و مشخصات اين قاتلان و حتي مشخصات اتومبيل آنها را هم اعلام کرد، اما پيگيري هاي او نيز بي نتيجه ماند.
فرج سرکوهي در سيزدهم آبان ماه 75 ربوده شد. ماجراي او سناريويي از پيش طراحي شده بود. اما زمانی که قتل خود را حتمی ديد با انتشار نامه يي ماجرا برملا شد. همزمانی اين افشاگری بزرگ و انعکاس جهانی آن با انتخابات دوم خرداد باعث شد که وی جان بدر برد. او اندکي بعد به اتهام تبليغ بر عليه نظام به يک سال زندان محکوم و پس از پايان دوره محکوميت خود از کشور خارج شد.
دکتر احمد تفضلي در روز 24 دي ماه 75 هنگامي که با اتومبيل خود از دانشگاه به سوي خانه اش در حرکت بود، حدود ساعت 2 بعد از ظهر در شميران ناپديد شد و حدود ساعت 9 شب ماموران گشت پاسگاه انتظامي باغ فيض، جسد او را در کنار اتومبيلش پيدا کردند. برخي از خبرها حکايت از پذيرفتن قتل او توسط متهمان قتل هاي زنجيره اي دارد.
منوچهر صانعي و همسرش [فيروزه سالار کلانتري] در همان روزها [28 بهمن 78]، مفقود شدند و سپس جنازه آن ها کشف شد. صانعي که از آجودان های شاه سابق بود که با گرفتن تامين از مقامات رسمی به تهران برگشته و در يک موسسه تحقيقات تاريخي کار مي کرد و پيش از مرگ، چندباری احضار شده بود. همسر سعيد امامي که در جريان افشاي قتل هاي پاييز 77 مدتي در بازداشت بسر برد، از همکاران منوچهر صانعي در موسسه تحقيقات تاريخي وابسته به بنياد مستضغان بود.
دکتر غفار حسيني استاد دانشگاه و از فعالين کانون نويسندگان در بيستم آبان 75 در منزل مسکوني خود به قتل رسيد. غفار حسيني در جريان اتوبوس نويسندگان در جلسه جمع مشورتي کانون به ديگر اعضا هشدار داده بود که "همه تان را مي اندازند دره." فرج سرکوهي بعد ها در نامه اي به پيام امروز نوشته است: "زماني که در زندان بودم غفار حسيني را کشتند تا شعر نگويد و در جلسات کانون حضور نيابد. خبر را آقاي هاشمي [ نام مستعار مهرداد عاليخانی] در يک جلسه بازجويي، به من داد و گفت غفار را هم حذف کرديم. شبي را به ياد آوردم که غفار در جلسه مشورتي گزارش داد که او را در يکي از هتل هاي تهران، تحت فشار قرار داده اند و تهديد به مرگ کرده اند."
ابراهيم زال زاده مدير موسسه نشر ابتکار در 5 اسفند ماه 75 ناپديد شد و در اوايل فروردين 76 جسد او در بيابان هاي يافت آباد در حالي پيدا شد که دشنه آجين شده بود.
عباس نوايي در يکي از روزهاي ماه رمضان سال 76 ناپديد شد. او در اواسط سال 66 از زندان آزاد شده بود و ديگر فعاليتي نداشت، اما تحت نظر بود و مي بايست هرماه خود را معرفي مي کرد.
در سحر گاه 31 شهريور 77 حميد حاجي زاده شاعر و نويسنده کرمانی را به همراه کودک 9 ساله اش کارون، که در آغوش پدر خفته بود، در حريم امن آنان، يعني در خانه شان قطعه قطعه کردند. پرونده اين قتل نيز هرگز گشوده نشد.
پيروز دواني از فعالين سياسي و فرهنگي در تاريخ 3 شهريور77 که چند ماه قبل از زندان آزاد شده و به انتشار جزوه ای افشاگر مشغول شده بود، از منزل خود به قصد رفتن به خانه خواهرش خارج و مفقود شد. جنازه او روز بعد کنار خطوط راه آهن سوزانده و دفن شده بود.
دکتر مجيد شريف، از چهره های فرهنگی و سياسی با داشتن دکترای فلسفه بعد از مدتی دوری از فرانسه به تهران برگشت و آبان ماه 77 به قتل رسيد. او در صبح روز 28 آبان 77 با لباس گرمکن براي ورزش از خانه خارج شد و ديگر هرگز برنگشت. نزديکان مجيد شريف، چهارشنبه چهار آذر 77 جسد او را در پزشکي قانوني شناسايي کردند. اما پرونده مرگ او هم به نتيجه نرسيد و حتي هنگام بررسي چهار قتل در پاييز 77 به پرونده مرگ او رسيدگي نشد.
راز ناگشوده
اگر چه پس از افشاي قتل داريوش و پروانه فروهر، محمد مختاري و محمد جعفر پوينده، مقامات امنيتي و قضايي برخي از عاملان قتل هاي زنجيره اي را که تا پيش از آن در سمت هايي امنيتي مشغول به کار بودند بازداشت کردند، اما مرگ مرموز سعيد امامي در زندان، بررسي قضايي پرونده را متوقف و راز آن قتل ها و آمرانش را ناگشوده گذاشت. واقعيت اما همان بوده وهست که خانواده اين چهار نفردر هفت سال گذشته بر آن تاکيد داشته اند. آن ها معتقدند براي تضمين عدم تکرار چنين ماجراهايي بيش از هرچيز بايد ريشه هاي تفکر حذف دگر انديشان مورد بررسي قرار گيرد و مذموم شمرده شود.
به رغم افشای راز قتل های چهارگانه، و تصفيه وسيع وزارت اطلاعات که منجر به تغييرات وسيع در اين سازمان اطلاعاتی شد، بررسی ها هيچ گاه از سطح عاملان بالاتر نرفت و از همين رو با تغيير دولت و انتخاب محمود احمدی نژاد از نيروهای جناح راست، بار ديگر صاحبان همان تفکرات و حتي برخي از کساني که به طور مستقيم در قتل ها دست داشتند باز بر صندلي مقامات حساس و عضويت در کابينه تکيه زده اند.

Friday, November 11, 2005

فریاد

اندر احوالات دانشگاهی با نام آزاد
خواستم از ایمان بگویم، از آزادی، از رفاه، از عشق، دیدم به یغما رفته است
خواستم از شادی بگویم، از امید، از زندگی، از پویایی، دیدم در این دیار یافت می ، نشود
دیدم چشم هامان به تاریکی خو کرده است دل هامان با ترس آرام می گیرد و لب هامان با سکوت آشتی کرده اند
نه امیدی در نگاه ها موج می زند نه نوای بیداد گری به گوش می رسد همگی در نوار تکرار روزمرگی هامان اسیریم و تابوتمان بر دوش ، بی امید ، روزگار سر میکنیم
در این خرابات هر چه بر سرمان آمده را پذیرفته و و سر تسلیم فرو می آوریم
با تحقیر سکوت کرده ، با تهدید فرو نشسته و با فریاد فرمان می بریم
اینچنین است که اکنون نه در جای قبل که پس تر رفته ایم
می دانی ، در این میان هستند کسانی که بر دایره تنگ نظری شان افزوده و گوی سبقت از هم در این آشفته بازار می ربایند، غافل یا آگاه از اینکه بر وحشت می افزایند و بر نفرت ها مهر تایید می زنند
هستند کسانی که غیرت دینی شان گوش فلک را کر کرده و خود را در جایگاهی می بینند و حجت بر خویش تمام دانسته و از قضا به هم کیشان خود در این دانشکده انگشت اتهام زده و عده ای را به بد لباسی عده ای دیگر را به ایستادن بیجا و عده ای را به بهانه های دیگر هشدار داده و توبیخ می کنند
سخن ما به اینان نه از سر کینه ، نه از سر بی غیرتی که از سر درد است
فراموش نکنید که دانشگاه خانه دوم و محمل امن این جماعت دانشجو است و هر کس با رفتار خویش موجب سلب آسایش از این دانشجویان گردد خواسته یا ناخواسته به فضای بی اعتمادی می افزاید و رخوت کنونی را از آن چه هست فزونی می بخشد
فریادمان را بر معبر بادها می نهیم و بر موج دریا ها می آویزیم شاید به گوشتان رسد
باشد که صدامان را بشنوید

Sunday, November 06, 2005

یک خاطره

با سلام
در حين خواندن نامه دکتر آرمين به مهندس سحابي در ارتباط با بحث خودي و غير خودي و دلايل عدم پيوستن سازمان مطبوعه ايشان به" جبهه دموکراسي خواهي و حقوق بشر " ياد خاطره اي از ساليان نه چندان دور افتادم که که بيان آن را خالي از لطف نديدم
فضا فضاي انتخاباتهاي پس از دوم خرداد بود آن روزها که به خيال خود همه مان براي تثبيت دموکراسي هم پيمان شده بوديم و براي فتح سنگر هاي ديگر اصلاحات هم صدا
حال و هواي انتخاباتي چنان که مي دانيد در شهرهايي چون مشهد به تندي به اوج مي رسد و پس از چندي به جاي قبل باز مي گردد در آن روزها نيز به همراه تني چند از دوستان دانشجو مدام از جلسه اي به جلسه ديگر و از ستادي به ستاد ديگر بوديم . خبري رسيد مبني بر حضور دکتر آرمين در مقر يکي از گروه هاي هجده گانه
به هر تلاشي که بود خود را به آنجا رسانيده تا از اخبار و و اطلاعات روز ايشان بهره مند شده و بحث ائتلاف با نيروهاي ملي مذهبي و نهضت آزادي را با ايشان مطرح و پيشنهاد کنيم
در جمعي ده الي پانزده نفره خدمت ايشان بوديم و پس از استماع سخنانشان ، پاسخشان را در باب اين ائتلاف جويا شديم . جوابي که شنيديم از ذهن هامان پاک شدني نيست
ايشان به چند کلمه اي بسنده کرده و فرمودند : ما بايد با کساني ائتلاف کنيم که اگر روزي جنگي ميان ما و آمريکا شکل گرفت ، مطمئن باشيم در مقابل ما و در کنار آمريکا قرار نگيرند
سخنانشان مهري از سکوت بر لب هامان زده و جلسه به پايان رسيد
با خواندن نامه ايشان مدام اين خاطره بر ذهنم جاري بود
قضاوت بيشتر را به شما وا مي نهم
حنيف برازنده
آبان 84

Thursday, November 03, 2005

اکنون تنهایم

از وبلاگ گلناز
می دانی
گلی را كه برای بوئيدنش هفت آسمان را خبر كرده بودی
كسی به غفلت چيده
من يادگاری قديمی
- آن كتاب كهنه روی طاقچه -
را به آنكه بيگاه در می كوبيد و ستاره ای طلب می كرد ، بخشيده ام
من ديريست كه تصوير چشمانت را در لابلای خاطراتش پنهان كرده بودم
كه مبادا كسی - به غفلت - آنرا از آسمان خواب من بچيند
و اكنون
آنرا به آنكه – غريبانه - پی ستاره ای می گشت بخشيده ام
می دانی
اكنون تمام چراغهای شهر كه از چشمانت وام می گرفتند ، خاموشند
اكنون ستاره ايی دور پی سو سو زدن ، سراغ چشمهای ترا از من می گيرد
و من
آنرا
به آنكه - دردمندانه - پی ستاره ای می گشت
بخشيده ام
می دانی
اکنون
تنهایم
....