چریک پیر ؛ مردی از دیار عشق
چه تنها مانده ای، ای مرد
چه جاودان و بی پروا ؛ چه عاشق
سودای کدامین افسونگری در سر پروراندی، که اینگونه به پرواز نشستی ؟
چه تنها رفتی ای مرد
از ورای ابر ها به چه مینگری ؟
با تو ام - هان ؟؟
شوریدگیمان به فریاد بر آمد
ازخاک، برون رفته به پرواز در آمد
مرگ قصه فرا رسید .... آسوده بخوابید
برای ابد - آسوده
چه در سکوتمان نشاندی
نه از سر ترس که از سر درد
سایه مان پرید
آفتابمان به خواب رفت
و اکنون
در ظلماتمان به صف نشسته ایم
بی هیچ سایه ای
و تقدیرمان را ورق می زنیم
بی هیچ اراده ای
0 Comments:
Post a Comment
<< Home